سکوت،تنها صدای خداست

سايه و سكوت

سایه و سکوت

 

صفحه اصلی
ارتباط با من
لوگوی وبلاگ
 

 

 



Sunday, August 13, 2006


سلام!
من اومدم، اما معلوم نیست که خیلی موندنی باشم، تا خدا چی بخواد.
یه زمانی یادم هست که حرف زیادی برای گفتن داشتم و انرژی زیادی برای مصرف کردن، اما الان...پیداشون میکنم، هم حرفهام رو هم انرژیم رو، توی روزنامه آگهی دادم، قسمت گمشده ها...
بگذریم، واما دلایل نبودنم:
1-اولش که تلفنمان قطع شد؛ و از اونجای که خط اینترنتمون از خط خونه جداس، ککشونم نگزید که برن ببینن این اتفاق شوم برای چی افتاده و چرا ما رو از این نعمت خدادادی و اختراع پر ارزش مرحوم جناب بل، محروم کردند.
2-کامپیوترم رفت سفر.خواهرم شهرستان دانشگاه قبول شده بود،اونم رشته ی کامپیوتر، ازعید کامپیوتر رو با خودش برد و من موندم با دستهایی که روی هم مونده بود...
3- کافی نت دم خونه مون قابلیت استفاده از ویندوز نداره،منم دوست ندارم برای تایپ و استفاده از اینترنت،مزاحم در و همسایه و فک و فامیل و دوست و آشنا بشم.
4-کامپیوتر اومد،اما سایه رفت،مریض شدم،حرفی برای گفتن نداشتم،با اینکه اگه فقط اتفاقاتی که این چند وقته افتاده بود رو مینوشتم از صفحه ی حوادث روزنامه ها مطلبم پر و پیمون تر میشد.اما...سایه، سایه نبود.حالا اگه عمری بود حوادث این چند وقتم میگم،همشون جناییه، قابل توجه خانوم های مارپل،و آقایون پوارو و شرلوک هولمز.
*
و الان اومدم.حس می کنم از خدا دور شدم،خیلیم دور،میدونم که هست، میدونم که نزدیکه،میدونم که نمیشه ازش دور شد و موند، میدونم که نباید ازش دور شد،اما،حس میکنم دور شدم،توکلم کم شده.مثل آدمهای گنگ شدم،نه چیزی می بینم، نه می شنوم، و نه حتی فکر میکنم.انگار رفتم تو کما،بدون اینکه خودم بدونم...
کی میدونه چی کار باید بکنم؟یه زمانی نمازم ترک نمی شد، شب جمعه ها دعای کمیلم سرجاش بود،دلم گرم بود و پشتم قرص.اما الان، کاهل نمازی می کنم، دعا نمی خونم،دعا هم نمی کنم،دعا کردن یادم رفته، پشتم خالی شده، کاش خدا کمکم کنه،کاش دستم رو بگیره،میدونم که صدامو میشنوه،پس به خودش میگم:
خدایا! برای همه ی کاهلی هام به جز یک دلیل، دلیل دیگه ای ندارم، که هر دلیلی بیارم عذر بدتر از گناهه، اونم اینکه هنوز اونطور که باید نشناختمت، آخه تو خدای منی، خیلی از من بزرگتری، شناختت ساده نیست، کار مثل منی نیست، به همین خاطر گاهی ازت دور میشم.اما برای تو که خدایی شناختن بنده ی حقییری مثل من دشوار نیست، پس ازت می خوام که منو بشناسی و ازم دور نشی.
خدایا! برای گرفتن خواسته هام ازت،زار نمیزنم،التماس نمی کنم،سینه خراش نمیدم، چون میدونم تویی که بزرگتر از آنی که در وصف بیایی،نیازی به این کارها نداری.التماس درمقابل سخاوت مطلق کارایی نداره،تو سرچشمه ی لطف و عفو و سخاوتی. کمکم کن، تا از چشمه ی آرامشت فقط قطره ای بنوشم...امین
*
راستی،درسم تموم شد، دنبال کارم ،اگه خدا بخواد.
دلم میخواد درسم رو هم ادامه بدم، بازم اگه خدا بخواد.
لطفاً دعام کنید، که خدا بخواد.
sayeh  ||  12:01 AM